آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

آرینا جونمی

یه دختر دارم شاه نداره

نفسِ مریم چند وقتیه که این شعرو برات میخونم تو هم تقریبا" یاد گرفتی.  یه دختر دارم شاه نداره صورتی داره ماه نداره از خوشکلی تا نداره به کس کسونش نمیدم به همه کسونش نمیدم به راه دورش نمیدم به حرف زورش نمیدم به کسی میدم که کس باشه پیرهن تنش اطلس باشه شاه میاد با لشکرش شاهزاده ها دور برش واسه پسر کوچیکترش آیا بدم آیا ندم ؟ وقتی میخونم شاه نداره و ماه نداره رو تو میگی،بعد میگم شاه میاد تو میگی با یَشگَیِش من میگم شاهزاده ها تو میگی دو یُو بَیِش بعدم هرجا میگم نمیدم تو میگی بده بده    یا میگم آیا بدم آیا ندم تو بازم میگی بده بده     منم د...
28 ارديبهشت 1392

پیکنیک

دیروز(جمعه ٢٧/٢) صبح با ما بلند شدی و وقتی دیدی باباتم هست که کاملا" مشخص بود شادی و همش بغل بابا بودی،بابا هم که کار داشت وباید میرفت سر کار و خلاصه دایی بردت تو اتاقش و بابا مهدی هم به سر کار رفت.    قرار بود دوستای دایی علیرضا بیان و بابا گفت ما هم بریم بیرون و.....که قرار شد بابا به کاراش برسه ومنم کمی کمک مامانی کنم و نهار بریم بیرون خلاصه بابا ساعت١:٣٠ اومد دنبالمون رفتیم جمشیدیه یه پیکنیک سه نفره،نهار خوردیم وشما بعد یه کوچولو شیطونی خوابیدی.ولی ١ساعت خوابیدی و با سر وصدا بیدار شدی و هوا خییییلی سرد شد و بارون میومد البته ما تو آلاچیق بودیم ولی بابا گفت بریم دیگه و من گفتم بریم بازار تجریش مدتی بود که نرفته بودیم ...
28 ارديبهشت 1392

دخملم شعر میخونه

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای که مامانت فدات بشه چند وقتی میشه شعر تاب تاب عباسیو میخونی و میگی:         تاتا عباسی خدا آیینا یو ننااااازی      بعدم شعر لالا لایی     مهتا یایا جونجیش یایا    پیشی یایا   آیینا جو یایا و........             پریشبم دیدم داری با خودت زمزمه میکنی و میگی:                    سِتایه سِتایه چِشَک بیزَن دوب...
23 ارديبهشت 1392

شیرین ترین عسل دنیا

دخمل من اینقدر شیرین شدی که اندازه نداره و من نمیتونم برات توصیفش کنم شاید بعدا" فیلمهاتو ببینی و متوجه بشی چی میگم. دیشب ساعتای ١٠-١١ به بعد اینقدر انرژی داشتی که من مونده بودم  من و بابا ودایی علیرضا داشتیم پازل دایی رو درست میکردیم وغرق اون بودیم تو هم با دایی عبدالرضا بازیو بدو بدو،نمیدونم چی از کارات بگم جدیدا" صداتو کلفت میکنی و صدامون میکنی و خودت میخندیو دَر میری.روی صندلی نهار خوری رفتی بعد رفتی روی میز نهارخوری وگفتی خوبه به به که مامانی دید و گفت آرینا مثل فشنگ اومدی پایین البته به اینجا ختم نمیشه تا دیدی مامانی نیست دوباره اومدی رو میزو..بعد که رفتی پایین بازم بدو بدو یه جا بند نمیشی اومدی سراغ ما و به پازل دست میزدی ...
23 ارديبهشت 1392

اولین قدمها در نمایشگاه کتاب

یکشنبه 15اُم اردیبهشت ماه به همراه مامانی و دایی عبدالرضا به نمایشگاه کتاب رفتیم و اولین قدمهایت را در نمایشگاه کتاب گذاشتی. اینجا پر جامدادی وجای دی وی دی بود که بغلت کردم خودت برداری کتابایی هم که برات خریدمو بریم ادامه مطلب ببینیم  این کتابا 12جلد بود که هر جلد قصه هاش برای یک ماه بود و برای تک تک شبای اون ماه یه قصه داره.تصویر سازی یه سری از این کتابا رو دایی عبدالرضا و دوستاش انجام داده بودن. ا ین لیوان و خودکارم ناشر اونجا که با دایی آشنا و همکار بود بهت داد دستشون درد نکنه ا ز این کتابم خیییییلی خوشم اومد البته برای سن بالاترته ولی خرید...
17 ارديبهشت 1392

اولین مسافرت سال 92(کیش)

      سلام عسل مامان چند وقتی بود که دلم یه مسافرت میخواست و به بابا گفتم،چون عیدم به خاطر مشغله بابا نتونستیم یه مسافرت بریم،سه شنبه 2/10ساعت 12 بود که بابا زنگ زد و گفت اکبر(شوهر عمه ) رو فرستادم بلیط بگیره برای کیش حالا ببینیم چی میشه منم از یه طرف از طرف دیگه که بعد تماس گرفت که بلیط برای ساعت 6:30 عصر گرفته شده،منم که دیگه بدو بدو بیرون کار داشتم رفتم واومدم و وسایلمونو جمع کردم و ساعت 4:15 بابا اومد دنبالمون به همراه خانواده عمه مهشید.حدودا"ساعت 5:30 هم فرودگاه بودیم شما هم که همش شیطونی یه جا بند نبودی خلاصه که ساعت 7 هواپیما پرواز کرد و شما مدام با این چراغهای بالا سرمون ور میرفتیو روشن و خاموشش میکردی ...
17 ارديبهشت 1392

اولین باغ پرندگان

عسلم این عکسا مربوط به 92/2/9هستش که با عمه مهشید به باغ پرندگان شیان رفتیم که روز دوم افتتاحش بود،خیییییییلی قشنگ بود و خوش گذشت و این چند وقت نشد برات بذارم تا بیام برات بگم چرا؟   از این پُله خوشت اومده بود و دوست داشتی فقط روش راه بری     وای عاشق این مرغه شدم انگار شلوار پاشه   اینجا هم خسته شدی و بیشتر رو شونه بابا یا بغل بابا بودی،بابا خیییلی خسته شد عسلم   خییییییییلی قشنگ بود ...
16 ارديبهشت 1392

غذاها وخوراکیها

دخملکم تقریبا" خوش غذایی فقط موقعهایی که مریضی یا داری دندون در میاری مثل الان بد غذا میشی.    همه غذاها رو میخوری ولی علاقه بیشترت به ماکارانی و غذاهای آبکیه که نون توش تلید کنم وبعدم لوبیا پلو و استمبولی پلو و...پلو با ماهی یا میگو هم بدت نمیاد ولی خیییلی نمیخوری. البته در کنار تمام این غذاها باید ماست باشه.سالادم دوست داری مخصوصا"با آبغوره که میخوری ومیگی تووشه(ترشه)   میوه هارو هم همشونو دوست داری ولی موز وخیار و از همه بیشتر تا میوه های تابستون بیاد پارسال که انگورو خیییلی دوست داشتی تا امسال ببینیم به چی بیشتر علاقه داری.              از تنقلات برات ...
9 ارديبهشت 1392

شیرین زبون مامان

زرد:زَد              صورتی:صوتی              قرمز :مِمِز             سبز:سبز        سرمه ای:سُمه ای  بنفش:مَمَش     نارنجی:ناجی           آبی :آبی     پرتقال:مو تِقا       تخم مرغ:مو تِخا              بستنی:بَبَسی  &n...
8 ارديبهشت 1392

شیرین عسل منی

شیرینکم،شیرین عسلم هرچی از کارات بگم کم گفتم و هر روز یه کار جدید یا من یادم میاد ومیام برات مینویسم.   این روزا میری تو اتاق دایی عبدالرضا و اسپره و برسشو گذاشته دم دست شما،بعد موهاتو شونه میکنی و پیس پیس میکنی واز اتاقش میای بیرون میگی دَدَ و اگه کسی نزدیکت باشه دستشو میگیری وبا اون مثلا" میری دَدَ. داییت تو اتاقش یه لیوان بزرگ داره پر از خودکار میری رو تختش میشینی واون لیوانو میذاره جلوت و با خودکارش بازی میکنی شستیشونو میزنی و....وخییییلی این بازیو دوست داری ولی وقتی دایی خونه نیست نمیری سر وسایلش فقط میری دم در اتاقش ومیگی دایی نیست بیرون که میخوایم بریم باید موهاتو شونه کنی وگل سر بزنی و پیس پیس بزنی وبریم. &nb...
8 ارديبهشت 1392